آدم باید با خودش تنها باشه. باید جایی رو توی ذهن اش داشته باشه که فقط و فقط منحصر به خودش باشه. رد پای هیچکس دیگه ای اونجا نباشه.
آدم باید با خودش سخت درگیر باشه. با روح اش. با احساساتش.
آدم به طور مداوم باید به خودش بپردازه. از خودش غافل نشه.
باید فردیت آدم معلوم باشه. طول و عرض اش باید مشخص باشه.
آدم حتی باید خودش رو در آغوش بگیره.
حتی وقتی که عاشق کس/چیز دیگه ای باشه، باید خودش رو خوب بشناسه و درک کنه. وگرنه دوام نمیاره.
لذت وصف ناشدنی ایه این با خود بودن.
پ.ن: دارم فکر می کنم یکی شدن با معشوق، یا مثلاً فناء فی الله و بقاء بالله، کجای این چارچوب فکری جا می گیره؟