Thursday, March 25, 2010

چقدر بالا و پایین شدیم رفیق. چقدر این در اون در زدیم. یادت هست؟ چقدر مضطرب شدیم، بعد با نشاط، بعد هیجان زده، بعد آرام.

چقدر "آب روان" بودن را ترجیج دادیم به برکه ساکن بودن. چقدر عافیت طلبی با ما بیگانه بود.

انگار همه مرزهای فکر را فتح کردیم. یادت هست؟ یادت هست هر چقدر مکتب و مرام بود ما سرک کشیدیم...؟ چقدر آرمانگرا بودیم رفیق! یادت هست؟ چقدر اذیت شدیم.

چه خیالاتی در سر داشتیم، چه توهمات شیرینی.

چقدر اندیشه را رعایت کردیم و چقدر دنیا رعایت ما را نکرد.

چه سالهایی که به بطالت گذراندیم. همان سالهایی که بهترین های عمرمان بود!ا

------------------
هیچ حواست هست این روزها چقدر به گذشته نگاه می کنیم؟ حواست هست از بالارفتن سن مان هراس برمان داشته؟ حواست هست ما هنوز خیلی راه داریم برای رفتن؟ 
خیلی راه داریم برای رفتن؟
اصلاً راهی داریم برای رفتن؟

یا فقط باید اینجا نشست و لیوان چای در دست گرفت و به خوش خیالی گذشته ی آرمانگرا پوزخند زد؟

Monday, March 22, 2010

نوروز 89

امروز که اول فروردین 89 ئه و من حال و هوای عید دارم و انگار که هر کس خارج از ایران عید بگیرد حال و هوایش را خودش با دست خودش درست می کند و این بیشتر حال می دهد و همین. فقط این را اینجا نوشتم که یادم باشد چقدر امشب دلم هوای نوشتن کرده بود و اینکه چقدر بد می کنم به خودم با مداوم ننوشتن و این جا و آن جا خط خطی کردن. ا
سال 2010 را گذاشته بودم برای تقویت انضباط شخصی. بیشتر هم به کار خارجی ما میاید این جور چیزها. سال 89 رو می گذارم سال پرداختن مدام و غافل نشدن از این دل صاحاب مرده :) ا