Tuesday, August 24, 2010

Saturday, August 21, 2010

تغییر کاربری وبلاگ هویج

از این به بعد هر حرفی داشتم توی همون وبلاگ هویج می نویسم. اداره کردن یک وبلاگ خیلی راحت تره.

Thursday, March 25, 2010

چقدر بالا و پایین شدیم رفیق. چقدر این در اون در زدیم. یادت هست؟ چقدر مضطرب شدیم، بعد با نشاط، بعد هیجان زده، بعد آرام.

چقدر "آب روان" بودن را ترجیج دادیم به برکه ساکن بودن. چقدر عافیت طلبی با ما بیگانه بود.

انگار همه مرزهای فکر را فتح کردیم. یادت هست؟ یادت هست هر چقدر مکتب و مرام بود ما سرک کشیدیم...؟ چقدر آرمانگرا بودیم رفیق! یادت هست؟ چقدر اذیت شدیم.

چه خیالاتی در سر داشتیم، چه توهمات شیرینی.

چقدر اندیشه را رعایت کردیم و چقدر دنیا رعایت ما را نکرد.

چه سالهایی که به بطالت گذراندیم. همان سالهایی که بهترین های عمرمان بود!ا

------------------
هیچ حواست هست این روزها چقدر به گذشته نگاه می کنیم؟ حواست هست از بالارفتن سن مان هراس برمان داشته؟ حواست هست ما هنوز خیلی راه داریم برای رفتن؟ 
خیلی راه داریم برای رفتن؟
اصلاً راهی داریم برای رفتن؟

یا فقط باید اینجا نشست و لیوان چای در دست گرفت و به خوش خیالی گذشته ی آرمانگرا پوزخند زد؟

Monday, March 22, 2010

نوروز 89

امروز که اول فروردین 89 ئه و من حال و هوای عید دارم و انگار که هر کس خارج از ایران عید بگیرد حال و هوایش را خودش با دست خودش درست می کند و این بیشتر حال می دهد و همین. فقط این را اینجا نوشتم که یادم باشد چقدر امشب دلم هوای نوشتن کرده بود و اینکه چقدر بد می کنم به خودم با مداوم ننوشتن و این جا و آن جا خط خطی کردن. ا
سال 2010 را گذاشته بودم برای تقویت انضباط شخصی. بیشتر هم به کار خارجی ما میاید این جور چیزها. سال 89 رو می گذارم سال پرداختن مدام و غافل نشدن از این دل صاحاب مرده :) ا

Sunday, November 15, 2009

رد پای من در گذشته

دوست دارم حالا که بعد از مدت ها دارم دستی به سر و روی گردگرفته ی این وبلاگ می کشم، شروع کنم به بازخوانی نوشته های سالهای دورم و قسمت هایی از نوشته های محبوبم رو اینجا بیارم.
اولین نوشته ای که انتخاب کردم البته زیاد قدیمی نیست. مربوط به مرداد ماه 87 ئه.
-------------------------------------------------

جمعه 15 آگوست 2008

[...]
بد دردیه خدا. "به خود وانهادگی" رو می گم!
اول من بودم این سر طناب رو ول کردم یا تو؟
من مثل گوسفند سر به هوایی که هر از گاهی از گله جدا می شه، گاهی بی خیال گله و چوپان می شم و می رم واسه خودم چرخ می زنم. ولی به قرآن نیت ام اینه که باز برگردم. حواسم هست که از گله زیاد دور نشم. اصلاً دور از گله، می ترسم. می ترسم. خیلی می ترسم. درسته که نمی تونم یه جا بند شم، اما تو هم چوپان خوبی باش خدا. نگه م دار.

ان النفس الاماره بالسوء الا ما رحم ربی

Thursday, January 22, 2009


همینجوری یک دفعه یاد اون سکانس "به نام پدر" افتادم که پرویز پرستویی توی چاله ای که پای دخترش رفت روی مین نشسته و به همرزم سابقش می گه : "دنیا چرا اینجوریه مرتضی؟"

Friday, January 9, 2009

محرم

کفّاره ی شراب خواری های بی حساب؛

هشیار در میان مستان نشستن است


نقل از: Enkratic



Friday, January 2, 2009

فاجعه غزه


فکر کنم بشه ادعا کرد که هر انسان آزاد اندیش و بدون تعصب ای که برای درد و رنج آدمهای دیگه اهمیت قائل باشه، دولت اسرائیل رو ظالم می دونه و نسبت به اقداماتش معترضه. تمام امروز رو با خودم فکر می کردم که اگه مثلاً ایران بودم آیا به صف دانشجوهای معترض جلوی سفارت انگلیس و اردن و مصر ملحق می شدم یا نه؟ اطرافیانم حتماً شاخ در میارن اما مصمم شدم که اگه ایران بودم بهشون اضافه می شدم.

با اینکه نه تندرو ام، نه توی تعریف "بچه حزب اللهی" قرار می گیرم، نه فدایی ولایت، نه عاشق احمدی نژاد؛ و نه حتی معتقد به لزوم دفاع از هر مسلمان در برابر هر غیر مسلمان.

فقط معتفدم به دفاع از انسان. و همین یک دلیل کافیه که به تظاهرات و تحصن ها بپیوندم. با اینکه رفتار دولت اسرائیل نشون داده که توجهی به این اعتراض ها نداره، اما این تجمع ها تیتر خبرهای رسانه های اروپایی و آمریکایی و عربی می شه و خبر جنایت اسرائیل رو به اون هایی که بی خبرن می رسونه. این خودش باعث افزایش فشار برای توقف جنگ می شه.

کاش این جنگ و کشتار زودتر تموم بشه.

Saturday, December 13, 2008


این پیشنهاد خردمندانه(!) تغییر اسم خیابون سفارت امارات در تهران به خیابون خلیج فارس رو شما هم شنیدید؟

من ملی گرا (ناسیونالیست) نیستم ولی به اندازه یک ایرانی متوسط از برخورد زننده اماراتی ها ناراحت شدم. با این حال پیشنهاد رو برای کسی نفرستادم و باهاش هم موافق نیستم. علت ش خیلی ساده س. اگه اون هموطنی که این پیشنهاد رو اولین بار مطرح کرده کمی بیشتر روی حرفش فکر می کرد، حتماً به عکس العمل احتمالی امارات هم توجه می کرد. اون ها هم خیلی راحت می تونند اسم خیابون سفارت ایران در ابوظبی رو بذارن الخلیج العربی. ندیدین سر این اسم "قادسیه" (که اگه اشتباه نکنم محل شکست خوردن سپاه ساسانیان از اعراب ئه) کویتی ها و بقیه عرب ها چه شیطنت هایی می کنند؟

اصلاً فرض کنیم امارات نتونه هیچ واکنشی نشون بده. این کار چه چیزی رو حل می کنه؟ آیا ایران رو در عرصه بین الملل قوی تر می کنه؟

شکی نیست که اگه برخورد زننده ای با شهروند ایرانی در هرکجای این دنیا می شه، به خاطر ضعیف بودن موضع ایران در دنیاس. تا موقعی که منزوی هستیم و سازمخالف با همه ی دنیا می زنیم وضع همینه. پس به جای این پیشنهاد های احساسی، باید تلاش کنیم برای حاکمیت خرد و اعتدال در کشور که نتیجه ش می تونه قوی شدن موضع ایران در جهان باشه. فقط اون موقع ست که اماراتی ها جرات بی احترامی به خودشون نمی دن.

Saturday, December 6, 2008


یک سری تفریح هست که اگه تو ایام امتحانات انجام بدی لذتش دهها برابر بیشتر از حالت عادیه. اگه بخوام اسم ببرم می تونم بگم… اممم… تقریباً همه تفریح ها!

در همین راستا ما چند روز پیش در عرض 10 ثانیه زد به سرمون و با یکی از رفقایی که مثل خودمون یه کم شیرین می زنه، درس و کتاب رو همین جوری ول کردیم (فکر کم حتی کتاب روی میز رو هم نبستم) و رفتیم سینما. فیلم "مجموعه دروغها" یا "یه مشت دروغ" یا هر چی. همونی که گلشیفته فراهانی بازی کرده. نقشش توی فیلم اون قدر ها هم که فکر می کردم کم نبود. راحت و روون هم بازی می کرد. خود فیلم هم… واسه دو ساعت وقت گذرونی خوب بود. در حد سرگرم کردن ولی نه بیشتر. کلاً فیلمی نبود که با هدف "جدی گرفته شدن از طرف مخاطب" ساخته شده باشه! یک جاهاییش که برای من واقعاً خنده دار بود در حالی که منظور کارگردان خندوندن نبود و دیالوگ کاملاً جدی داشت. مثلاً رییس سازمان جاسوسی اردن برمی گرده به جاسوس آمریکایی که باهاشون همکاری می کنه می کنه: "شما آمریکایی ها از حقه بازی چیزی نمی فهمید چون فقط دموکراسی دارید…". آقا ما رو می گی… کف زمین پهن بودیم از خنده!

**

نتیجه گیری اخلاقی (یک نصیحت از طرف من):

ای جوان! عیش امروز را به فردا میفکن!