Saturday, October 11, 2008

دمت گرم نامجو. امشب "مرغ شیدا"ت کولاک کرد. چند ماه منتظر این چند قطره اشک بودم که بیان و نیومدن. نه مشهد توی حرم، و نه حتی شب قدر. ولی امشب، شب شنبه ی تعطیل اروپایی؛ با "مرغ شیدا"ت اونچنان غوغا کردی که من موندم...

چه اهمیتی داره بقیه چی فکر می کنن؟ که مثلاً دانشجوی تنهای مجردِ دور از وطن، حتماً دلش برای مادرش/دوست دخترش/دوچرخه ش تنگ شده که داره گریه می کنه! خب فکر کنند.

یا حتی غریبه ها. وقتی ببینند یک نفر توی پیاده روی یک خیابان خلوت، ساعت 12.30 نصفه شب تند تند راه می ره و موزیک توی گوشش ئه و گاهی زمزمه می کنه و گاهی بغض و گاهی اشک .... حتماً خیلی دلشون می سوزه!

"تو" کی دلت به حال ما می سوزه؟ "تو"ای که هستی و نیستی.

بدون تو، بدون غم تو، یا بدون شادی تو؛ زندگی ارزش یک لحظه زیستن ...؟

راننده های کامیون خیلی حالی شونه. چون پشت ماشیناشون می نویسن: "فقط تو".

**


شب تنهایی ام در قصد جان بود / خیالش لطف های بیکران کرد

-حافظ