Wednesday, August 6, 2008

تعجب نمی کنم که چرا هیچ وقت خواب ات رو ندیدم.
تو توی بیداری هم مثه رویا بودی. چه برسه به اینکه...

اصلاً حرفی هست برای زدن؟ به غیر از اینکه بخوایم گذشته رو هزار بار قرقره کنیم و تف کنیم بیرون، حرف دیگه ای هم هست؟
آخ اگه حتی یک کلمه هم باقی مونده باشه؛ من راضی ام.
ا