Thursday, October 23, 2008


واقعاً نمی دونم حق غر زدن دارم یا نه. بدون تعارف می گم، و بدون استعاره و کنایه. نمی دونم الان حق دارم واسه خاطر دل خودم به زمین و زمان بد و بیراه بگم یا نه.

یک نفر اون بالا هست که گاهی کم محلی می کنه.


فکر کنم خوشی زده زیر دلم. از اولش هم می دونستم : بهتره آدم آرزوهاش انقدر بزرگ باشن که هیچ وقت بهشون نرسه. چون اگه برسه دیگه انگیزه ای برای حرکت نداره.


من هم هی میام با همه چیز منطقی برخورد کنم... باز وسط هاش وا می دم. اصلاً فکر کنم اینها همه ش به خاطر زیادی منطقی فکر کردن ئه!


عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند


گاهی وقت ها فکرمی کنم حافظ (و خیام) کنار محور زمانِ تاریخ وایساده ن و دارن به ما آدمهایی که همین جوری پشت سر هم میایم و می ریم و هیچی هم حالیمون نمیشه می خندن.

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home